ذهن نوشت

درگیری‌های یک ذهن مغشوش
سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۲ ق.ظ

نزدیک تو

بسم الله

سلام، گفتنی ها را باید گفت ولی چون گوش تو بدهکار من نیست، لاجرم گفتنی ها رو می نویسم و تو هم به جای شنیدنِ گفتنی ها، بالطبع اون ها رو بخون!!

آهااااای!!! حواست کجاست؟! اصلا این روزها حواست همه جا هست الا به من!! قدیما بهتر بودی! حالا دیگه به خیال خودت چشم و گوشت باز شده و از عهده ی همه کار برمیای؟! میدونی که هروقت کارت گیر می افته میای پیش من! البته به غیر از وقتایی که باید بیای پیش من! می دونم میگی مشکلت چیه ولی ... . آخه خودت درست نمی دونی! اولین مشکلت اینه که خیلی مغروری! ... چی؟ من مغرورم؟ من هر کاری کردم و هرچی خواستم به خاطر خودت بوده! آره ... می دونم هر کاری خواستی نکردم! ولی ... ! مگه تو هرکاری که خواستم رو انجام دادی؟ اصلا مگه تا حالا هر کاری که کردی رو برای من کردی؟ حتی یه بار هم نشده که کاری رو به خاطر خودِ خودِ من انجام داده باشی! مشکلت اینه که اصلا منو آدم حساب نمی کنی! آره خوب! من آدم نیستم! ولی حداقل تو برای یه بار هم شده آدم باش! حتی پینوکیو آدم شد! چون پینوکیو خودش می خواست آدم باشه ولی تو ... ! من که این همه مثل بچه ی آدم کنارت بودم و راهنماییت می کردم، ولی کو گوش شنوا؟ ... هی روزگار ...

فکر می کنی واقعا مشکلت ایناست که تصور میکنی؟ واقعاً؟! اصلا فکر می کنی کی هستی؟ اگه حتی همینو می دونستی مشکلت حل بود! مطمئنم تاحالا بهش فکر نکردی و بعیده بهش فکر کنی! حتی اگه نخوای، بالاخره دیر یا زود متوجه میشی! دعا کن اون موقع دیر نباشه! تازه، هنوز منو هم نشناختی! این همه پیش من اومدی ولی صد حیف که ... ! اصلا همون آدمی که خلق کردم خوب حسابمو گذاشت کف دستم! تو که بنی آدمی!! به هر حال هروقت خواستی من کنارت هستم! آهاااااااای ...

--------------------
«وَ إذا سَألکَ عبادی عنّی فَإنی قَریب اجیبُ دعوَۀ الدَّاع إذا دَعان فَلیَستَجبُیوا لی و لیُؤمنُوا بی لَعَلَهُم یَرشدُونَ»
 و چون بندگان من از تو در باره‏ى من بپرسند، همانا من [به آنها] نزدیکم و دعاى دعا کننده را وقتى که مرا بخواند پاسخ مى‏دهم، پس آنها نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند، باشد که راه یابند! [بقره/186]

 

اللهم وفقنی لما تحب و ترضی


1- از سری ایمیل های "خوب فکر کن" برای "یکی از دوستان"

2- پناه میبرم به خدا از این نوشته و لحن. خدایا ببخش ...

3- خیلی از نوشته های خودم رو پاره کردم و دیگه ندارمشون، ولی خوشبختانه چون این ایمیلی بوده و به هر دلیل پاک نکردم، مونده!! چندتا دیگه هم هست، که کمی مورد داره، سعی میکنم با اصلاحات بذارمشون!!!



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
طبقه بندی موضوعی

بسم الله

سلام، گفتنی ها را باید گفت ولی چون گوش تو بدهکار من نیست، لاجرم گفتنی ها رو می نویسم و تو هم به جای شنیدنِ گفتنی ها، بالطبع اون ها رو بخون!!

آهااااای!!! حواست کجاست؟! اصلا این روزها حواست همه جا هست الا به من!! قدیما بهتر بودی! حالا دیگه به خیال خودت چشم و گوشت باز شده و از عهده ی همه کار برمیای؟! میدونی که هروقت کارت گیر می افته میای پیش من! البته به غیر از وقتایی که باید بیای پیش من! می دونم میگی مشکلت چیه ولی ... . آخه خودت درست نمی دونی! اولین مشکلت اینه که خیلی مغروری! ... چی؟ من مغرورم؟ من هر کاری کردم و هرچی خواستم به خاطر خودت بوده! آره ... می دونم هر کاری خواستی نکردم! ولی ... ! مگه تو هرکاری که خواستم رو انجام دادی؟ اصلا مگه تا حالا هر کاری که کردی رو برای من کردی؟ حتی یه بار هم نشده که کاری رو به خاطر خودِ خودِ من انجام داده باشی! مشکلت اینه که اصلا منو آدم حساب نمی کنی! آره خوب! من آدم نیستم! ولی حداقل تو برای یه بار هم شده آدم باش! حتی پینوکیو آدم شد! چون پینوکیو خودش می خواست آدم باشه ولی تو ... ! من که این همه مثل بچه ی آدم کنارت بودم و راهنماییت می کردم، ولی کو گوش شنوا؟ ... هی روزگار ...

فکر می کنی واقعا مشکلت ایناست که تصور میکنی؟ واقعاً؟! اصلا فکر می کنی کی هستی؟ اگه حتی همینو می دونستی مشکلت حل بود! مطمئنم تاحالا بهش فکر نکردی و بعیده بهش فکر کنی! حتی اگه نخوای، بالاخره دیر یا زود متوجه میشی! دعا کن اون موقع دیر نباشه! تازه، هنوز منو هم نشناختی! این همه پیش من اومدی ولی صد حیف که ... ! اصلا همون آدمی که خلق کردم خوب حسابمو گذاشت کف دستم! تو که بنی آدمی!! به هر حال هروقت خواستی من کنارت هستم! آهاااااااای ...

--------------------
«وَ إذا سَألکَ عبادی عنّی فَإنی قَریب اجیبُ دعوَۀ الدَّاع إذا دَعان فَلیَستَجبُیوا لی و لیُؤمنُوا بی لَعَلَهُم یَرشدُونَ»
 و چون بندگان من از تو در باره‏ى من بپرسند، همانا من [به آنها] نزدیکم و دعاى دعا کننده را وقتى که مرا بخواند پاسخ مى‏دهم، پس آنها نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند، باشد که راه یابند! [بقره/186]

 

اللهم وفقنی لما تحب و ترضی


1- از سری ایمیل های "خوب فکر کن" برای "یکی از دوستان"

2- پناه میبرم به خدا از این نوشته و لحن. خدایا ببخش ...

3- خیلی از نوشته های خودم رو پاره کردم و دیگه ندارمشون، ولی خوشبختانه چون این ایمیلی بوده و به هر دلیل پاک نکردم، مونده!! چندتا دیگه هم هست، که کمی مورد داره، سعی میکنم با اصلاحات بذارمشون!!!

۹۲/۰۳/۲۱

نظرات  (۶)

۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۴۷ ایمان میرزایی
از اوننجا که من حال خوندن ندارم،نمیخونم!!!!!!!!!!!!!
شما که ساندویچ الویه نمیخوری!!!!!!!!!!!!
سرعت دویدنتون هم که پائینه!!!!!!!!!!!!!!!!
بهتون زنگ نمیزنم پیاده روی میکنید!!!!!!!!!!!!!!
کارای آقای ...........رو نقد میکنید!!!!!!!!!!!!!!!
یزد هم............!!!!!!!
گفتم خاطرات رو دوره کنیم
:))
راستی من جنبه شوخی ام بسیار بالاست :|
تودلتون فک کردین من بی جنبه ام :|||||||||||||||||

پاسخ:
سلام.
نمیخونی؟!!! نخون!!!
از اونجا که ... ، از اونجا که ... ، نمیدونم از کجا که، ولی:
به جای دوره کردن این خاطرات، بهتره درستو دوره کنی، فردا آخرین امتحانه ها!!! :)
تازه، به فرض این که بخوایم دوره کنیم، بیشتر علاقه دارم خاطره ی بستنی رو دوره کنم!!! :)))

سلام

متن زیبا و دوست داشتنی بود

خیلی احساس نزدیکی کردم باهاش

ممنون

 

پاسخ:
سلام.
بسیار هم عالی.
خوشحالم کردید با حضور و احساستون.
سپاس 
۲۲ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۹ زینب هاشمی
واسه اینکه بدونید به مفاد صلح پایدارم بحث نمی کنم

نگارخونه راه افتاد
پاسخ:
تنک یو!!!
کلا خواننده رو تی خوف و رجا میزاری
پاسخ:
سلام.
ان شاء الله که خیره.
حالت متن، مربوط به حالت خودمه توی زمان نگارش و نیازی که اون موقع برای دوستم حس کرده بودم. (13/6/2011)
کم پیش میاد مثل بچه آدم بنویسم!!!
سپاس
۲۲ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۵ زینب هاشمی
ببخشید از کی تا حالا عرفان اسم خانم شده ما خبر نداریم؟؟؟!!!!!
حالا باز بگید چرا روی مفاد صلح پایبند نیستید!!  :|
پاسخ:
این سوال رو از پدر و مادرشون بپرسید.
ایشون خانم هستند.
معلومه که باز هم میگم، چرا روی مفاد صلح پایبند نیستید؟!!!
۲۲ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۷ زینب هاشمی
سلام
خیلی هم خوب بود
خدا هم اصلا ناراحت نمیشه
مطمئنم کلی هم خندیده
اصلا با خدا خودمونی باشیم کار بدیه؟ من که میگم نیست
یکی مثه خواهر من که واسه خدا جک هم تعریف می کنه!!!  والااا

در کل یاد نوشته های عرفان نظرآهاری افتادم
ممنون

پاسخ:
سلام.
خیلی هم ممنون.
نوشته های خانم نظرآهاری رو تا حالا نخوندم.
مگر قدیم که توی 40چراغ خونده باشم، ولی الان یادم نیست. لابد خوب مینویسن!!! :-)
سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی