ذهن نوشت

درگیری‌های یک ذهن مغشوش
چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ

اندر حکایت آفتابـ...ـه

بسم الله

اندر حکایت آفتابـ...ـه

روبه پر فریب و حیلت ساز


شبی در جامع بعلبک ... که نه!!! هنوز توفیق حضور در مکان مذکور حاصل نشده و در جمع آرزوهاست رفتن به آنجا و نبشتن مطلبی با چنین مطلعی! هعی! و اما بعد، شبی در بوستانی از بلادی متبرک به نام حضرت سوج (1)، به جمع دوستان بودیم به نام های مالک ابن فضیل، عباس ابن موسی و محمد ابن ابیه (2)!! و هر دم از این بوستان گلی می چیدیم و در غیاب آفتاب، به یکی آفتابه (3) جانی تازه می دادیم گرمی محفل را! که مریدی مر مرا گفت، چیست معنی این صورت بدین آفتابه؟ به چشم ظاهر در تصویر حاضر نگریستیم که در آن روبهی بود با دست و پای، به کنار یکی مک(Mac)، دست و دم برافراشته و چشم در مانیتور دوخته! که خود حکایت همی کردی از تمکن وی به مال دنیا و یادم آوردی قسمت خود را که فقر و پی سی(PC) است مر این دنیا را!!!

شکر خدای را همی گفتمی و چشم از آن صورت برداشتمی که مبادا برق مال دنیا، پر کند آنچه را که خاک گور لایق است مر درون را!!! دستی بر محاسن خود کشیده و در ذهن خود معایب خویش مرور می کردم که نهیب زد "قل!"، یعنی بگو!!! بی درنگ بر فرق او کوفتیم که "ذق"! یعنی بچش(!!!) مر سزای این بی ادبی را! گفت "آخ"! که معنی خود همی دانید و باقی زیاده!!! خلاصه خاطر خطیر مکدر کرد و شب را بر ما تلخ! صباح، در معیت رسولی موحد که سلام و درود خدا باد(!)، طی طریق می کردیم، یکی پیامی آمد از جانب ابن فضیل! البته نه به واسطه ی صبا!!! که الی یوم هذا، اگر به هر بادی دچار شده ایم، نامش صبا نبوده مر آن باد را!!! القصه نبشته بود "روباه مکار"!!! ما که بزرگ مجلس بودیم و کباده علم و عمل می کشیدیم، چون چنین پاسخی بدیدیم، همی خجلت کشیده و به صدق و فراست وی معترف گشته، گفتیم: "یا مالک! انت العاقل و انا الجاهل! و هل یرحم الجاهل الا العاقل!!!"


گر که خواهی حرفی از صدق ضمیر / رو ز کودک بشنو ور نه گو (4) بمیر!

این چنین بر طبل علم خویشتن / تو مزن چون خامی همچون یک خمیر!


برگردان فارسی در ادامه مطلب موجود است!!!


1- سوج: (از آنجا که دروغ کنتور ندارد!) نام یکی از 124000 پیامبر که مردم این منطقه به وی متوسلند و من باب تبرک به آنجا یاسوج گویند!

2- ابن ابیه: پسر پدرش!

3- آفتابه: آفتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب تابه . ظرفی فلزین با لوله ای بلند که در آن آب گرم کنند. مِحَم ّ. || اِبریقی از فلز و بیشتر از مس که در طهارتخانه بکاربرند. قُمْقُمه . (مهذب الاسماء). قُمْقُم . کُمْکُم . || ظرفی فلزین که پیش و پس از طعام دست و دهان بدان شویند || متاخرین چنین نامی بر نرم افزاری نهاده اند!

4- گو: عرض به حضور منور شما، معنی فارسی منظور نبوده!! جماعت خوارج به معنای "برو" به کار می برند!!!


ترجمان مطلب به پارسی امروزی

همیشه آرزو داشتم تا در جامع بعلبک بروم تا مثل سعدی متنی رو با این جمله شروع کنم! ولی در حال حاضر باید بگویم یک شب در پارکی در یاسوج با دوستانم به نام های مالک ارمغامی منش، عباس مدبر پور و محمدرضا رسولی موحد بودیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم، و با برنامه آفتابه حسابی جمعمان گرم شده بود! برنامه ای که شکلی را نشان می دهد و باید لغت متناسب با آن را بفهمیم!!! در یک مرحله ی برنامه به عکس یک روباه رسیدیم که ظاهرا داشت با یک سیستم مکینتاش کار می کرد. که البته ما نداریم و فقط PC داریم!

داشتیم فکر می کردیم که یکی داد زد "جواب رو بگو!" که من به خاطر این داد زدن به سر او کوبیدم که تا سزای بی ادبی خود را بچشد!!! و او گفت آخ! صبح فردا که با جناب رسولی موحد در ماشین بودیم، مالک پیغام داد که جواب می شود روباه مکار!!! و دیدیم که راست می گوید و چرا خودمان نفهمیدیم!!! ما که فکر می کردیم خیلی باهوشیم توی جواب دادن مونده بودیم و دیدیم که حرف راست رو باید از بچه شنید!! والسلام!



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
طبقه بندی موضوعی

بسم الله

اندر حکایت آفتابـ...ـه

روبه پر فریب و حیلت ساز


شبی در جامع بعلبک ... که نه!!! هنوز توفیق حضور در مکان مذکور حاصل نشده و در جمع آرزوهاست رفتن به آنجا و نبشتن مطلبی با چنین مطلعی! هعی! و اما بعد، شبی در بوستانی از بلادی متبرک به نام حضرت سوج (1)، به جمع دوستان بودیم به نام های مالک ابن فضیل، عباس ابن موسی و محمد ابن ابیه (2)!! و هر دم از این بوستان گلی می چیدیم و در غیاب آفتاب، به یکی آفتابه (3) جانی تازه می دادیم گرمی محفل را! که مریدی مر مرا گفت، چیست معنی این صورت بدین آفتابه؟ به چشم ظاهر در تصویر حاضر نگریستیم که در آن روبهی بود با دست و پای، به کنار یکی مک(Mac)، دست و دم برافراشته و چشم در مانیتور دوخته! که خود حکایت همی کردی از تمکن وی به مال دنیا و یادم آوردی قسمت خود را که فقر و پی سی(PC) است مر این دنیا را!!!

شکر خدای را همی گفتمی و چشم از آن صورت برداشتمی که مبادا برق مال دنیا، پر کند آنچه را که خاک گور لایق است مر درون را!!! دستی بر محاسن خود کشیده و در ذهن خود معایب خویش مرور می کردم که نهیب زد "قل!"، یعنی بگو!!! بی درنگ بر فرق او کوفتیم که "ذق"! یعنی بچش(!!!) مر سزای این بی ادبی را! گفت "آخ"! که معنی خود همی دانید و باقی زیاده!!! خلاصه خاطر خطیر مکدر کرد و شب را بر ما تلخ! صباح، در معیت رسولی موحد که سلام و درود خدا باد(!)، طی طریق می کردیم، یکی پیامی آمد از جانب ابن فضیل! البته نه به واسطه ی صبا!!! که الی یوم هذا، اگر به هر بادی دچار شده ایم، نامش صبا نبوده مر آن باد را!!! القصه نبشته بود "روباه مکار"!!! ما که بزرگ مجلس بودیم و کباده علم و عمل می کشیدیم، چون چنین پاسخی بدیدیم، همی خجلت کشیده و به صدق و فراست وی معترف گشته، گفتیم: "یا مالک! انت العاقل و انا الجاهل! و هل یرحم الجاهل الا العاقل!!!"


گر که خواهی حرفی از صدق ضمیر / رو ز کودک بشنو ور نه گو (4) بمیر!

این چنین بر طبل علم خویشتن / تو مزن چون خامی همچون یک خمیر!


برگردان فارسی در ادامه مطلب موجود است!!!


1- سوج: (از آنجا که دروغ کنتور ندارد!) نام یکی از 124000 پیامبر که مردم این منطقه به وی متوسلند و من باب تبرک به آنجا یاسوج گویند!

2- ابن ابیه: پسر پدرش!

3- آفتابه: آفتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب تابه . ظرفی فلزین با لوله ای بلند که در آن آب گرم کنند. مِحَم ّ. || اِبریقی از فلز و بیشتر از مس که در طهارتخانه بکاربرند. قُمْقُمه . (مهذب الاسماء). قُمْقُم . کُمْکُم . || ظرفی فلزین که پیش و پس از طعام دست و دهان بدان شویند || متاخرین چنین نامی بر نرم افزاری نهاده اند!

4- گو: عرض به حضور منور شما، معنی فارسی منظور نبوده!! جماعت خوارج به معنای "برو" به کار می برند!!!


ترجمان مطلب به پارسی امروزی

همیشه آرزو داشتم تا در جامع بعلبک بروم تا مثل سعدی متنی رو با این جمله شروع کنم! ولی در حال حاضر باید بگویم یک شب در پارکی در یاسوج با دوستانم به نام های مالک ارمغامی منش، عباس مدبر پور و محمدرضا رسولی موحد بودیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم، و با برنامه آفتابه حسابی جمعمان گرم شده بود! برنامه ای که شکلی را نشان می دهد و باید لغت متناسب با آن را بفهمیم!!! در یک مرحله ی برنامه به عکس یک روباه رسیدیم که ظاهرا داشت با یک سیستم مکینتاش کار می کرد. که البته ما نداریم و فقط PC داریم!

داشتیم فکر می کردیم که یکی داد زد "جواب رو بگو!" که من به خاطر این داد زدن به سر او کوبیدم که تا سزای بی ادبی خود را بچشد!!! و او گفت آخ! صبح فردا که با جناب رسولی موحد در ماشین بودیم، مالک پیغام داد که جواب می شود روباه مکار!!! و دیدیم که راست می گوید و چرا خودمان نفهمیدیم!!! ما که فکر می کردیم خیلی باهوشیم توی جواب دادن مونده بودیم و دیدیم که حرف راست رو باید از بچه شنید!! والسلام!

نظرات  (۳)

ghazieye 2 jesm o 1 gherghere o tanab o suye harekat
bana be naqs o kamie kherad nabod, ke elatash nabudane khardale bilam bovad
پاسخ:
سلام.
حق
:|
سلام
عقل ناقص من از این نوشته ی پیچیده فقط فهمید ک شما + عده ای رفتید به یک مکان متبرک و خوش گذروندید و چشم از مال دنیا که اون پی سی باشه برداشتید و یکی زد تو سرتون (چراشو هم نفهمیدم!) و  پای یه روباه هم که نفهمیدم کی بود اومد وسط و خلاص (!!!!!!!!!!!!)
گفتیم از کامنت برادر گرامی شاید متوجه کل ماجرا بشویم که با خوندن همون دو خط اول انصراف دادم!
متوجه شدم که بعضی از پستهای شما مخاطبین خاصی دارن! 
اینجا جای من یکی نیس. زبون شما رو من نمی فهمم! والاااااا
پاسخ:
سلام.
ظاهرا اهل شیراز بودید؟ پس حتما بنده خیلی از شیرازی ها دور هستم که متنم خوب نشده!!!
ترجمه فارسی روان مطلب رو گذاشتم توی ادامه مطلب!!!

اون برادر گرامی هم نوشته "با اشاره به 32 درصد ادبیات که در کنکور 85 زدی، باید بدونی خام رو چطوری می نویسند. (آخه نوشته بودم خوام که تصحیح شد!) برو به مادرت سلام برسون و بگو برات اسفند دود کنه تا چشم نخوره این وزنه دنیای ادب!!!"
بنده هم در جوابشون نوشتم "اگر ادبیاتم تا حدی خوبه به خاطر همنشینی با دوستان بوده، مثل حرف لقمان که گفته بود ادب از که آموختی و ادامه اون!!! مثل همیشه شما اشتباهی که از ما سر زد را تصحیح کردی و حرف بنده را که گفته بودم «اگر محمد نبود، رضا هلاک می شد» تایید کردی. در ضمن بنده دیگه چشم خوردم و به اون واسطه میدونی که زمین هم خوردم. در ادبیات هم وزنه نیستیم و حرفی برای گفتن نداریم و به همین دلیل چیزی برای از دست دادن نداریم! و دست تقدیر هر چه برای ما بیاورد خوب است اگرچه بر صورت ما بکوبد!!!"

همین. حتما شما دقت نکردید!!!
سپاس
نمی دانم که گیری یا نمی گیری  و می دانی و یا شاید نمی دانی که این هایی که می خوانی به دو دستت ز بهر بشکنت محتاج باشد...

به همان سی و دو درصد که زدی یا نزدی به سنه پنج و هشتاد، بباید که بدانی، که (khaami) به چه صوره ست و چه جور است...
مهم نیست...
بزن دست به سینه و برو خدمت مادر برسان سلام ما را و بگو بر سر منقل بنشیند و سپس یک دو سه تا مشت ز اسپند بهاری، به همراه نمک آن نمک آران کاری، کند دووووود؛ مبادا که یکی از طرف ایشان و اوشون بزند چشم و کند بی وزن این وزنه ی دنیای ادب را!!!
پاسخ:
سلام.
دوست عزیز، نیک بدان، که گر فضل و ادب در این حقیر یافتی، ماحصل مصاحبت است با چون شما دوستان و قول حکیم لقمان، که ادب از که آموختی و الخ!!!
فی الحال، به سنت مألوف، غلطی از ما سر زدی و به اشارت دوستان تصحیح گشتی و مهر تاییدی زدی بر حرفی که یکی گفتی لو کان محمد لهلک الرضا!!!
و اما بعد، آن چشم ها که شما فرمودی، ما خورده ایم، چنان که زده اند، و آن خوردن همان و زمین خوردن همین!!! و وزن ما به قاعده ی سبک سری هایمان به غایت سبک است و نداشته را چه باک از نداشتن و از کف دادن!!! و دست تقدیر هر چه بنوازد، همان خوش است، گرچه سیلی به صورت این طفیلی!
باقی ارادت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی