ذهن نوشت

درگیری‌های یک ذهن مغشوش
پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۵۲ ق.ظ

شاهد ایام جوانی ...

بسم الله

همیشه این گونه نبوده که دوربین پشتش را به ما کرده باشد.

این هم شاهد ایام جوانی که گفتگو ها بود میان من و او!!!

چه کسی بود صدا زد پس کو؟

این دیگه چه سوالیه؟!!! مکان دوربین که مشخصه! من کجام؟!!! الان می گم!

به قصد عکس مشغول فیگور بودیم که ناگاه مردی از شرق برخاست و دیگری از غرب، فوقع ما وقع!! داشتیم عکس می گرفتیم خیر سرمان (همان سری که زیر برفش کردند!!) من دقیقا زیر همان برف ها هستم!!! بله، همانی که اگر پاهایش را دراز می کرد از اینجای کادر تا آنجا  کشیده میشد!!! حیف که کظم غیض کردم!!! محض اطلاع، مرد شرقی اهل شمال غرب(همدان) بود و مرد غربی اهل جنوب شرق(کرمان)!! و البته هنوز هم اهل همان جاها و در همان جاها هستند الحمد لله! در آن هنگام نابهنگام، جهت ثبت در دوربین و تاریخ هم که بود، تصویر ما را رسولی موحد ثبت کرد!! یعنی محمدرضا رسولی موحد حفظه الله! که وقتی دید جان ما اینگونه در خطر است، نزدیک بود جان او نیز در برود، از فرط شادی و خنده!!! یعنی ما اینقدر به هم نزدیکیم و وابسته!!!

ادامه مطلب را هم بخوانید لطفا!!!


عکاس عکس بالایی سیروس کمالی ماهر است!! که یکی از دوستان ماست و در عین حال سرباز هم هست و ترک هم هست!!! و ... هم!! این عکس را در حالت معمول خود گرفته!!! بله، حالت خوابیده و در این فن بس ماهر است و به کمال رسیده و حقانیت نام و نشان خود را به اثبات رسانیده!!!


این آخری هم ثبت شده توسط دوست و استادم هادی دهقان است! شوخی هم نداریم!!! کسی که اول بار مرا با دوربین از نوع دیجیتالش آشنا کرد و فتوشاپ را به من شناساند!!! و هرچه در عکاسی و گرافیک میدانم را مدیون اویم.

خودمانیم ها!!! در این تصویر ظاهرا خیلی کله گنده هستم!!! شاید هم سرم به تنم زیادی کرده!!! الله اعلم ...

 

لطفا در مورد متن و تصاویر هم نظر بدید!!!



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
طبقه بندی موضوعی

بسم الله

همیشه این گونه نبوده که دوربین پشتش را به ما کرده باشد.

این هم شاهد ایام جوانی که گفتگو ها بود میان من و او!!!

چه کسی بود صدا زد پس کو؟

این دیگه چه سوالیه؟!!! مکان دوربین که مشخصه! من کجام؟!!! الان می گم!

به قصد عکس مشغول فیگور بودیم که ناگاه مردی از شرق برخاست و دیگری از غرب، فوقع ما وقع!! داشتیم عکس می گرفتیم خیر سرمان (همان سری که زیر برفش کردند!!) من دقیقا زیر همان برف ها هستم!!! بله، همانی که اگر پاهایش را دراز می کرد از اینجای کادر تا آنجا  کشیده میشد!!! حیف که کظم غیض کردم!!! محض اطلاع، مرد شرقی اهل شمال غرب(همدان) بود و مرد غربی اهل جنوب شرق(کرمان)!! و البته هنوز هم اهل همان جاها و در همان جاها هستند الحمد لله! در آن هنگام نابهنگام، جهت ثبت در دوربین و تاریخ هم که بود، تصویر ما را رسولی موحد ثبت کرد!! یعنی محمدرضا رسولی موحد حفظه الله! که وقتی دید جان ما اینگونه در خطر است، نزدیک بود جان او نیز در برود، از فرط شادی و خنده!!! یعنی ما اینقدر به هم نزدیکیم و وابسته!!!

ادامه مطلب را هم بخوانید لطفا!!!


عکاس عکس بالایی سیروس کمالی ماهر است!! که یکی از دوستان ماست و در عین حال سرباز هم هست و ترک هم هست!!! و ... هم!! این عکس را در حالت معمول خود گرفته!!! بله، حالت خوابیده و در این فن بس ماهر است و به کمال رسیده و حقانیت نام و نشان خود را به اثبات رسانیده!!!


این آخری هم ثبت شده توسط دوست و استادم هادی دهقان است! شوخی هم نداریم!!! کسی که اول بار مرا با دوربین از نوع دیجیتالش آشنا کرد و فتوشاپ را به من شناساند!!! و هرچه در عکاسی و گرافیک میدانم را مدیون اویم.

خودمانیم ها!!! در این تصویر ظاهرا خیلی کله گنده هستم!!! شاید هم سرم به تنم زیادی کرده!!! الله اعلم ...

 

لطفا در مورد متن و تصاویر هم نظر بدید!!!

نظرات  (۳)

سلام.
نمی دانم جرا من در نگاه اولم بر صفحه ی وبلاگ
نه از ذهن و نه از حرف و نه از افکار تو چیزی نفهمیدم
و صرفاً من در آن آغاز دهن دیدم دهن دیدم.
ولی سردار من آرام!  نخندیدم نخندیدم...
پاسخ:
سلام.
چون کلا در همه موارد و بالاخص ادبیات کوچیک شما هستیم پس حرفی ندارم.
سپاس
۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۴ ایمان میرزایی
از وقتی که ندیدمتون خیلی لاقر تر شدینا :)
انگار سربازی شاخته :)
پاسخ:
سلام.
این عکسا برای قبل از سربازیه.
گرچه، اینقدر لاغر بودم که توی سربازی وزنی نداشتم که از دست بدم!!!
با اون هتل خاتمی، به نظر چند کیلویی هم اضافه کردم.
:)
۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۳ زینب هاشمی
سلام. دیدید اومدم؟ :)
:))) این خنده واسه اون دست نوشته ی شما بود که خیلی طنز بود. خیلی خوب مینویسید. آدم روحش شاد میشه :)))  فک کنم ادبیاتتون خیلی خوب باشه.
خب بالاخره دوربین هم شما رو شکار کرد! طبق توصیفاتی که کردید در تصویر شما باید نفر وسطی باشید که چهره ش با برف شطرنجی شده! زیاد شبیه شما نیستا (ارجاع به عکس نگارخونه)!
عکس دومی هم شمایید؟ یا دوست سربازتون؟ شبیه شماست! آره دیگه شمایید! وگرنه تصویر رو شطرنجی نمی کردید! 
عکس آخر رو هم که شکل قاتلای تیتر اول صفحه حوادث کردید!! باز خوبه دسته عینکتون سر جاشه! و کمی هم شبیه جوونای دوره انقلاب شدید!!  :) والا  

پاسخ:
سلام.
ممنون که سر زدید. شما لطف دارید.
اتفاقا ادبیاتم حداقل از دید سازمان سنجش خیلی خوب نیست!!!
یادمه توی کنکور 32 درصد زدم! (به خاطر اعتماد به نفس کاذبم!)
البته تعریف از خود نباشه، ولی همین چند خط رو هم نزدیک ساعت 1 بود که نوشتم و خسته بودم و ناراحت بودم و خیلی نوشتنم نمی اومد، ولی نوشتم!!! به همین خاطر کوتاهه و خیلی پتانسیل های طنزش رو استفاده نکردم. آخه تازه یه خبری مربوط به چند ماه قبل رو شنیدم و ناراحتم کرده و بعدا در موردش می نویسم.
اون عکس زیاد شبیه نیست؟ اصلا چیزی توش مشخص نیست!!! گذشته از اون، خوب دیگه، گفتم که مربوط به دوران جوونی میشه. به همین خاطر عکسم شاید شبیه نباشد. (عکس نگارخونه رو هم ای کاش نگذاشته بودم!)
ولی عکس وسطی نهایتا برای یک سال پیشه و شبیهه. سومی هم که ... والا !
سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی