طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب با موضوع «ذهن نوشت» ثبت شده است


بسم الله

توی نمازخونه بودیم. به جای ذکر بعد از نماز، ذکر مصیبت گرفته بودیم که درسا سختند و استادا سخت گیر. ما هم وقتمون پره! رفیقم می گفت: نمی رسم درسا رو تموم کنم. می گفت: احتملا چندتاشون رو بیفتم. می گفت: اصلا چرا باید اینا رو بخونیم؟ می گفت: کی میشه از دست دانشگاه راحت بشیم؟ می گفت: ... . البته نه این که همش اون حرف بزنه! من هم چزایی می گفتم! می گفتم: باید برنامه ریزی کنی. می گفتم: با تمرکز حتی اگه یه دور هم بخونیشون نمره ی خوبی می گیری. می گفتم: باید بخونی تا فکرت باز بشه و به مسائل بتونی از دیدهای مختلف نگاه کنی. می گفتم: عین چشم به هم زدن می گذره. می گفتم: ... .

خلاصه. مثل این که حرفام اثری کرد که ای کاش نکرده بود!! شروع کرد به برنامه ریزی! و البته عمل به اون. به برنامش که نیگاه می کردی به نظرت انجامش از یه آدم ساخته نبود! ولی اون انجامش می داد! البته شاید این رفیق ما آدم نبود!! به نظر من که خیلی هم آدم بود!!! از هفت صبح شروع میکرد تا ساعت یک و نیم! دوباره از 3 شروع می کرد تا 7 شب. بعدش از هشت و نیم می خوند تا 12!! اونقدر به برنامه ریزی اهمیت می داد که شعارش شده بود «همه چیز اول وقتش خوبه» و اصلا «همه چیز به وقتش!!» مثلا از 7 تا 9 فلان درس. از 9.5 تا 11 بهمان درس. از 11.5 تا 1.5 بیصار درس. 1.5 تا 3 ناهار و استراحت! و ... .

بهتون گفتم که، به نظرم رفیقم آدم بود!! شاید بعد از این برنامه ریزی آدمیتش کمتر شد!! می پرسی چرا؟ آخه همه چیزش به وقت شده بود الّا ... . اَاَاَاَه ...  ولش کن!! دیگه خیلی وقته جای قبلی که با هم صحبت کردیم ندیدمش!! ولی ای کاش جمله ی به وقتش رو بهتر می فهمید!

خدایی، اگه " به وقتش" شامل خود خدا باشه، همه چیز به وقتش نمیشه؟

... اصلا بقیه ی حرفام باشه به وقتش!!

اللهم وفقنی لما تحب و ترضی

۱۵ دی ۹۱ ، ۰۲:۰۲ ۲ نظر