طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرتره» ثبت شده است


بسم الله

جک

گذشت 20 سال

بازبینی پرتره ها


در 1986، من یک سری پرتره مستقیم از اطرافیان خود گرفته بودم - دوستان هنرمند، نویسنده، معتاد و مثل این ها - این سری اصلی "پرتره ها" نام داشت. 20 سال بعد، در 2006، من چندین نفر از آن ها را به استودیوی خودم برگرداندم تا سری عکس این زمان را بسازم - بازبینی پرتره ها: 1986، 2006. در ساخت این مجموعه دو پرتره ای، در پی کشف توانایی خارق العاده فرآیند عکاسی در آشکارسازی مفهوم فراموش نشدنی زمان و فنا بودم. کارهای این سری در مجموعه ی بزرگتری در استرالیا و مجموعه ملی بیبلیوتک فرانسه نگهداری می شود.

۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۴ ۳ نظر

بسم الله

دسته

منبع غنی از الهام (تصاویر جدید اضافه شد)

رقص با کاستیکا


ایده پروژه «رقص با کاستیکا» زمانی به وجود آمد که تصمیم گرفتم مهارت روتوش کردنم را تجدید کنم. بعد از پیدا کردن آرشیو کاستیکا آکسینته در فلیکر، مسحور تصاویر و عناوین آن ها شدم. می خواستم آن ها را به زندگی بازگردانم. اما بیشتر از آن می خواستم داستانی به آن ها بدهم.

می خواستم ابهامی در هر تصویر وجود داشته باشد. چیزهایی اغلب واقعی یا نه کاملا درست! به این دلیل دوست داشتم آن ها را در زمینه ای کمی سوررئال قرار دهم. اما فکر می کنم باید بر عهده بیننده باشد که کاراکتر من در عکس را خوب یا بد، روشن یا تیره تعیین کند.

احتمالا هرگز داستان واقعی این مردم را نخواهم دانست اما در ذهن من، آن ها شخصیت هایی در قصه ای که اختراع کرده ام هستند ... عاشقان ازلی، دختری در انتظار برگشت معشوقش به خانه، پسرانی شریک در تخیلات، کودکانی معصوم با اشاره ای کوچک از چیزی تاریک.

به عبارتی این یک همکاری است، گرچه با عکاسی که هرگز ملاقات نکرده و نخواهم کرد و مردی که وظیفه نگهداری از این آرشیو را بر دوش خود گرفته. این مجموعه نتیجه کار سزار پوپسکو در بازیابی و اسکن این تصاویر بوده که من را قادر به ترسیم چنین منبع غنی از الهام در کارهای کاستیکا اکسینته کرده.


به سفارش دوستی روتوشی کردم بر عکسی که در انتهای مطلب وجود دارد. وقتی این مطلب را دیدم با توجه به قضیه دوستم و عکس، برایم جالب تر شد و نوشتار را ترجمه کرده و قرار دادم. امید که خواننده محترم استفاده کرده باشد.

۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۸ ۳ نظر

بسم الله

و شد آنچه شد!

احمد هم بعله!


بالاخره، بالاخره و بالاخره شد! چه شد؟ یک کار نشدنی! البته در ظاهر نشدنی، وگرنه دیدید که، شد! چه شد؟ نگفتم؟ آهان، بله، هیچی دیگر، احمد هم رفت قاطی مرغ‌ها! احمدی که باور کنید، چند سالی در کف بود ولی خدا را شکر بالاخره در کف نماند. گرچه تصور آن هیکل عظیم، در حال افسردگی و با چهره‌ای معصومانه، به گوشه ای افتاده و زانوی غم در بغل گرفته، برای همه حتی شما خواننده فهیم و فرهیخته سخت است، ولی تصور کنید. تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته! چی؟ جهانی که هر انسانی در اون خوشبخته خوشبخته؟ نه عزیز من! همین احمد و هیکل و چهره را!!! نتوانستید؟ حق را می دهم به شما. والا! ولی بدان و آگاه باش، چندین مدت، که تمام مدت آشنایی ما هم در این چندینی که عرض کردم می گنجد، این بشر دپ بود. دپرس!

و بدین علت این بشر عکس آبرومندانه کم دارد، و پس از کلی تحقیق و تفحص همین یکی را پیدا کردم و تازه شانس آورده که زنی گرفته و به یمن این میمون اتفاق(!) ملاحظه‌اش را نمودم، وگرنه خود را در سختی نمی افکندم و یکی از بسیار عکس هایش را منتشر می کردم، مثل ایام سابق. اما این بار گفتم، بودن در کنار همچین موجودی و چشم در چشم شدن با وی به اندازه کافی غم بزرگی هست برای طفلک همسرش، دیگر من نمک به زخمش نپاشم و حداقل عکسی را که به کمک فوتوشاپ رحمة الله علیه کمی دستی به سر و صورت و بینی و چشم و لب و دست و دیگر اعضاء و جوارح موجود در کادر کشیده ام را منتشر کنم و آن ضعیفه گرامی بداند که می شود و می توانیم! سیاه و سفیدش هم کردم که رنگ زرد چهره اش نمایان نشود. حکایتش هم، چنان که افتد و دانی، همان روی سرخ تو احمد که زرد کرد و اکسیر عشق و الخ است! بعله!!! خدا پدر فوتوشاپ را بیامرزاد که البت تازه 25 ساله شده. پدرش را عرض نکردم، خود فتوشاپ منظور نظر بود.

کجای صحبت بودیم؟ آهان، حرفی نمانده جز عرض تبریک، که چقدر است؟ نمی‌دانم، ولی عریض‌ترینش از ما به ایشان. ان شاء الله سالیان سال در کنار هم شاد و خوشبخت باشند وگرنه می خواهم صد سال سیاه کنار هم نباشند! همینه که هست! والسلام.


تبریک به جناب مهمدی


نکته این که، مطلب مدتی پیش نوشته شده و می خواستم بعدا اصلاحاتی بکنم و منتشر کنم، که انجام دادم و متاسفانه در این ایام افتاد.

۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۸ ۲ نظر

بسم الله

  

  

هنرستان استاد تمنایی

مراسم یوم الله 22 بهمن


۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۴۲ ۰ نظر

بسم الله

کریم ابن کریم

محمد امین


فرزند یکی از دوستان روحانی بنده، حاج آقای کریم.

در راه همدان استراحتی کردیم و این عکس را ثبت نمودیم!

والسلام.

۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۵۲ ۳ نظر