طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است


بسم الله

برای سالی نو، با دردهایی کهنه

گل ما خار نداشت ...

شاعری میگفت: / ( گل اگر خار نداشت، / دل اگر بی غم بود، / زندگی، عشق، بی معنا بود ... ) / یک لحظه بایست! / گل ما خار نداشت ...! / به کس آزار نداشت ... / زندگی ... عشق ... پر از معنا بود ... // گل ما خار نداشت ... / به کس آزار نداشت ... / جرات فاطمه را ... / دل دیوار نداشت! / پس چرا چیدنش ...

(علی خجسته)


تقدیم به جناب آقای حمید اقدسی یزدلی عزیز
ان شاء الله کاستی ها را بر ما ببخشند.

۲۸ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۶ ۱ نظر

بسم الله

توت کالی هستم،

توت کالی هستم / بر درختی فرتوت / باد را با تن من کاری نیست / حسرت روز رسیدن دارم / در وجودم از دیر / عافیت کرده رسوب / از حضیض این اوج / تا بلندای سقوط / هوس رخت کشیدن دارم / بر درختان دگر / توتهای شیرین / چه غرور آمیزند / باد تا می گذرد از برشان / عاشقانه، به زمین می ریزند / مرگشان حاصل سنگینی و شیرین شدن است / ...

(سید حسن حسینی)


تقدیم به خانم سمانه شیرازی. ان شاء الله بپسندند.


توصیه می کنم به فتوبلاگ ایشون هم سر بزنید.

یا حق

۲۰ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۰۳ ۱ نظر

بسم الله

برای مصطفی،

私の良い友人の一人

کسی که همه او را به سادگی و سخت کوشی میشناسند.

و البته خیلی ها هنوز او را درست نمی شناسند و نخواهند شناخت.

در داستان زندگی او، هر کس به جای او، شاید چندین بار کم می آورد و تسلیم می شد.

ولی من و او خوب میدانیم چه ها کرد.

داستانش باشد برای نگفتن.


ژاپنی نوشتن داستان دارد!!! ترجمه عبارت: یکی از دوستان خوب.

۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۳ ۱ نظر

بسم الله

همیشه این گونه نبوده که دوربین پشتش را به ما کرده باشد.

این هم شاهد ایام جوانی که گفتگو ها بود میان من و او!!!

چه کسی بود صدا زد پس کو؟

این دیگه چه سوالیه؟!!! مکان دوربین که مشخصه! من کجام؟!!! الان می گم!

به قصد عکس مشغول فیگور بودیم که ناگاه مردی از شرق برخاست و دیگری از غرب، فوقع ما وقع!! داشتیم عکس می گرفتیم خیر سرمان (همان سری که زیر برفش کردند!!) من دقیقا زیر همان برف ها هستم!!! بله، همانی که اگر پاهایش را دراز می کرد از اینجای کادر تا آنجا  کشیده میشد!!! حیف که کظم غیض کردم!!! محض اطلاع، مرد شرقی اهل شمال غرب(همدان) بود و مرد غربی اهل جنوب شرق(کرمان)!! و البته هنوز هم اهل همان جاها و در همان جاها هستند الحمد لله! در آن هنگام نابهنگام، جهت ثبت در دوربین و تاریخ هم که بود، تصویر ما را رسولی موحد ثبت کرد!! یعنی محمدرضا رسولی موحد حفظه الله! که وقتی دید جان ما اینگونه در خطر است، نزدیک بود جان او نیز در برود، از فرط شادی و خنده!!! یعنی ما اینقدر به هم نزدیکیم و وابسته!!!

ادامه مطلب را هم بخوانید لطفا!!!

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۵۲ ۳ نظر