بسم الله
حکایت آن روزها، حکایت این روزها
اشداء علی الکفار رحماء بینهم
کتاب داستان سیستان امیرخانی هم از همان ناقص خوانده های گذشته بود که همت کردیم و پس از کتاب خاطرات احمد احمد، خاک گیری کردیم و با خواندنش جانی دادیم به مطالب کتاب! داستان سیستان یادداشت های شخصی رضا امیرخانی است از ده روز سفر با رهبری به سیستان و بلوچستان. 5 قسمت از متن را می آورم که ملاک انتخاب آن ها را درست به خاطر ندارم!!! ولی فکر کنم تلاشم بر این بود که هم جالب باشد (برای خودم که بود!)، هم در مورد سیستان و بلوچستان باشد، هم دیگری در ذهنم نیست!!! در نگارش به متن اصلی وفادار نبودم!!! مثلا در کتاب رهبر را به شکل رهبر نوشته اند و ...
توضیح اول این که عکس بالا مربوط است به کوچه پس کوچه های کاشان!
دوم این که بخش های جالب زیادی بود که یا ملاک مذکور دوم را نداشت، یا نتیجه ای نداشت!!! یا این بنده حقیر حال تایپ نداشت!!! بخوانید حمد و سوره و ... معذرت می خوام! بخش های منتخب خدمت شما:
1
قبائل و طوائف جدا جدا تبلیغات کرده بودند. تبلیغات مردمی اگرچه گاهی خالی از گاف نیستند اما خیلی دل نشین تر از تبلیغات دولتی هستند. اشعاری که طوائف روی پارچه ها نوشته بودند، عمدتا مشکل وزن و قافیه داشتند. [...]
یاد ایامی که آقا را در استان داشتیم
از همان جا مهر رهبر در دل خود کاشتیم
این روی پارچه نوشته ی طایفه ی ریگی بود ... (ص 46)
2
نزدیک غروب است و در راه برگشت هستیم. با همان تاکسی نمره ی چابهار. راننده که بلوچی آرام و سیه چرده است، عاقبت لب می گشاید و می گوید:
- این خود آقای خامنه ای بود؟
می خندیم و می گوییم، بله!
- نه بابا! این که از جلو ماشین من پیاده رد شد ... سر کارمان نگذارید ... اصلا من هیچی، بروم به بچه ی دوساله ام بگویم رهبر از ده متری سپر تاکسی رد شده است، باور می کند؟ (ص 195)
3
جالب است، با این که ایرانشهری ها قریب به اتفاق اهل سنت هستند، اما استقبال بسیار خوبی از رهبر کرده اند. روی جالبترین پارچه نوشته - که اتفاقا فراوان نیز هست - با رنگ های مختلف نوشته اند:
- به شهر خود خوش آمدی! (ص 218)
4
پیرمردی می گوید:
- خدا از عمر ما بگیرد و به عمر شما بیافزاید!
رهبر لبخند می زند:
- نه چرا از عمر شما کم کند و من را عمر بدهد؟ خزانه ی خدا که کم نمی شود. هم به شما عمر بدهد، هم اگر صلاح دانست به بنده ...
پیرمرد جواب می دهد:
-واجب تر عمر شماست. شما حافظ اسلامید!
رهبر درنگ می کند، بعد ابرو بالا می اندازد و می گوید:
- حافظ اسلام خود خداست، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. ما را هم خدا به برکت اسلام حفظ می کند ... ما خودمان را وصل می کنیم به قرآن و اسلام تا خدا ما را هم به برکت آن ها حفظ کند ... (ص 244)
5
با جوان گپ می زنیم و به سمت استادیوم می رویم. معلوم می شود که تریاک در افغانستان کیلویی کم از 20000 تومان است، در مرز می رسد به کیلویی 30000 تومان، بلافاصله پس از گذشتن از خط مرزی می رسد به 45000 تومان. بعد هم کیلومتر به کیومتر، 3 - 4 هزار تومان به قیمتش افزوده می شود و در تهران می رسد به کیلویی 400 تا 500 هزار تومان! با این زندگی فقیرانه و این بی کاری مفرط، چگونه می توانیم جوانان را از این وسوسه برهانیم؟
بعدتر با جعفریان، قیمت ها را چک می کنیم، راننده می گوید، ارزان تر هم هست! اگر خواستید، تهیه کنم!
در سیستان و بلوچستان در بعضی مناطق سیگار کشیدن قبیح تر است از کشیدن تریاک ... (ص 288)
کتاب داستان سیستان رو حدود سال 1385 خریده بودم!
خرید کتاب از سایت پاتوق کتاب (قیمت 4400 تومان)