طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مالک ارمغانی منش» ثبت شده است


بسم الله

اندر حکایت آفتابـ...ـه

روبه پر فریب و حیلت ساز


شبی در جامع بعلبک ... که نه!!! هنوز توفیق حضور در مکان مذکور حاصل نشده و در جمع آرزوهاست رفتن به آنجا و نبشتن مطلبی با چنین مطلعی! هعی! و اما بعد، شبی در بوستانی از بلادی متبرک به نام حضرت سوج (1)، به جمع دوستان بودیم به نام های مالک ابن فضیل، عباس ابن موسی و محمد ابن ابیه (2)!! و هر دم از این بوستان گلی می چیدیم و در غیاب آفتاب، به یکی آفتابه (3) جانی تازه می دادیم گرمی محفل را! که مریدی مر مرا گفت، چیست معنی این صورت بدین آفتابه؟ به چشم ظاهر در تصویر حاضر نگریستیم که در آن روبهی بود با دست و پای، به کنار یکی مک(Mac)، دست و دم برافراشته و چشم در مانیتور دوخته! که خود حکایت همی کردی از تمکن وی به مال دنیا و یادم آوردی قسمت خود را که فقر و پی سی(PC) است مر این دنیا را!!!

شکر خدای را همی گفتمی و چشم از آن صورت برداشتمی که مبادا برق مال دنیا، پر کند آنچه را که خاک گور لایق است مر درون را!!! دستی بر محاسن خود کشیده و در ذهن خود معایب خویش مرور می کردم که نهیب زد "قل!"، یعنی بگو!!! بی درنگ بر فرق او کوفتیم که "ذق"! یعنی بچش(!!!) مر سزای این بی ادبی را! گفت "آخ"! که معنی خود همی دانید و باقی زیاده!!! خلاصه خاطر خطیر مکدر کرد و شب را بر ما تلخ! صباح، در معیت رسولی موحد که سلام و درود خدا باد(!)، طی طریق می کردیم، یکی پیامی آمد از جانب ابن فضیل! البته نه به واسطه ی صبا!!! که الی یوم هذا، اگر به هر بادی دچار شده ایم، نامش صبا نبوده مر آن باد را!!! القصه نبشته بود "روباه مکار"!!! ما که بزرگ مجلس بودیم و کباده علم و عمل می کشیدیم، چون چنین پاسخی بدیدیم، همی خجلت کشیده و به صدق و فراست وی معترف گشته، گفتیم: "یا مالک! انت العاقل و انا الجاهل! و هل یرحم الجاهل الا العاقل!!!"


گر که خواهی حرفی از صدق ضمیر / رو ز کودک بشنو ور نه گو (4) بمیر!

این چنین بر طبل علم خویشتن / تو مزن چون خامی همچون یک خمیر!


برگردان فارسی در ادامه مطلب موجود است!!!


1- سوج: (از آنجا که دروغ کنتور ندارد!) نام یکی از 124000 پیامبر که مردم این منطقه به وی متوسلند و من باب تبرک به آنجا یاسوج گویند!

2- ابن ابیه: پسر پدرش!

3- آفتابه: آفتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب تابه . ظرفی فلزین با لوله ای بلند که در آن آب گرم کنند. مِحَم ّ. || اِبریقی از فلز و بیشتر از مس که در طهارتخانه بکاربرند. قُمْقُمه . (مهذب الاسماء). قُمْقُم . کُمْکُم . || ظرفی فلزین که پیش و پس از طعام دست و دهان بدان شویند || متاخرین چنین نامی بر نرم افزاری نهاده اند!

4- گو: عرض به حضور منور شما، معنی فارسی منظور نبوده!! جماعت خوارج به معنای "برو" به کار می برند!!!


۲۲ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۳ نظر