طبقه بندی موضوعی

بسم الله

غروب

از غروب فرار میکنم، شاید زودتر به طلوع دوباره ات برسم.

در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود/از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت

I'm running away from sunset, to see your rise sooner.

I'm lost my way in this dark night/come and show yourself, guid-light.

 

تقدیم به آقای مهدی چگنی

به پاس لطف و تشویقشون برای انتشار مطلب در این وبلاگ

۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۳ ۹ نظر

بسم الله

تولد سرخ

من سرخ متولد شدم و سبز رشد خواهم کرد.

(با یاد تمام شهیدان انقلاب و دفاع مقدس)

I was Born RED, And I will grow GREEN.

(In memory of all martyrs of my country)

 

تقدیم به آقای ایمان میرزایی

به پاس تمام لطف و زحمتشون

۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۳ ۱۱ نظر

بسم الله

سکانس اول:

تو خیلی خوبی! می دونستی خیلی دوستت دارم؟ اصلا هیچ کس رو اینقدر دوست ندارم! فقط تو! ... بابا، من عاشقتم! اصلا انگار نه انگار که خدا تو رو آفریده باشه! فرشته ای!! نه، تو خودِ خدایی! قربونت برم!! اَه ... ای وای ... اشکالی نداره! یه لیوان شربت که چیزی نیست! فدای سرت! اصلا خودم قربونت بشم!! کجا بودیم؟ ... آهان! ... همین که کنارتم برام بسه!!! ...

 

سکانس دوم:

نکنه شربته بریزه! چرا آخه شربت پرتقال دادن! آبلیمو بیشتر میچسبه! البته با این کیکی که دادن همین شربت پرتقال بهتره! باهم بخورم؟! نه، کیک رو که خوردم تشنه میشم، اونوقت شربت مزه میده! فقط خدا کنه پای اینا بهش نخوره و نریزه! اِه ... کجا بودیم؟ ... آهان! ... الله اکبر ... سبحان ربی ... !

 

اللهم وفقنی لما تحب و ترضی

۲۱ دی ۹۱ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر

بسم الله

توی نمازخونه بودیم. به جای ذکر بعد از نماز، ذکر مصیبت گرفته بودیم که درسا سختند و استادا سخت گیر. ما هم وقتمون پره! رفیقم می گفت: نمی رسم درسا رو تموم کنم. می گفت: احتملا چندتاشون رو بیفتم. می گفت: اصلا چرا باید اینا رو بخونیم؟ می گفت: کی میشه از دست دانشگاه راحت بشیم؟ می گفت: ... . البته نه این که همش اون حرف بزنه! من هم چزایی می گفتم! می گفتم: باید برنامه ریزی کنی. می گفتم: با تمرکز حتی اگه یه دور هم بخونیشون نمره ی خوبی می گیری. می گفتم: باید بخونی تا فکرت باز بشه و به مسائل بتونی از دیدهای مختلف نگاه کنی. می گفتم: عین چشم به هم زدن می گذره. می گفتم: ... .

خلاصه. مثل این که حرفام اثری کرد که ای کاش نکرده بود!! شروع کرد به برنامه ریزی! و البته عمل به اون. به برنامش که نیگاه می کردی به نظرت انجامش از یه آدم ساخته نبود! ولی اون انجامش می داد! البته شاید این رفیق ما آدم نبود!! به نظر من که خیلی هم آدم بود!!! از هفت صبح شروع میکرد تا ساعت یک و نیم! دوباره از 3 شروع می کرد تا 7 شب. بعدش از هشت و نیم می خوند تا 12!! اونقدر به برنامه ریزی اهمیت می داد که شعارش شده بود «همه چیز اول وقتش خوبه» و اصلا «همه چیز به وقتش!!» مثلا از 7 تا 9 فلان درس. از 9.5 تا 11 بهمان درس. از 11.5 تا 1.5 بیصار درس. 1.5 تا 3 ناهار و استراحت! و ... .

بهتون گفتم که، به نظرم رفیقم آدم بود!! شاید بعد از این برنامه ریزی آدمیتش کمتر شد!! می پرسی چرا؟ آخه همه چیزش به وقت شده بود الّا ... . اَاَاَاَه ...  ولش کن!! دیگه خیلی وقته جای قبلی که با هم صحبت کردیم ندیدمش!! ولی ای کاش جمله ی به وقتش رو بهتر می فهمید!

خدایی، اگه " به وقتش" شامل خود خدا باشه، همه چیز به وقتش نمیشه؟

... اصلا بقیه ی حرفام باشه به وقتش!!

اللهم وفقنی لما تحب و ترضی

۱۵ دی ۹۱ ، ۰۲:۰۲ ۲ نظر